بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 71
چند روزی بود که دلم تمنای باران داشت...امروز اما بیشتر...
بد جور هوای نمناک وبارانی به سرم زده بود.
رفتم سراغ رایانه ام و به عکسهایی که از باران داشتم نگاه کردم
با خدای خودم نجوا کردم و با همان حال دل گرفتگی بارش این رحمت قشنگش را تمنا کردم ،
همان لحظه یاد خاطره ای افتادم از ناشکری بعضی از این زمینی ها ...
یک روز قشنگ بارانی ، محو لطافت باران در خیابان قدم میزدم که پیرمردی غر غر زنان از کنارم رد شد ، بد وبیراه میگفت به آسمان و باران !!!
کلماتی ناشایست به این رحمت الهی!!! خدایا نا شکری تا چه حد ؟!!!
مگر نه اینکه یکی از مواقع استجابت دعا ، همین وقت بارش باران است...
نا خود آگاه دلم ابری شد و گوشه ی چشمم بارانی ...خدایا این همه ناشکری ما زمینی ها را ببخش.
شب برای کاری رفتم حیاط که دیدم قطره ای از آسمان دستم را لمس کرد ! فکر کردم خیالاتی شدم ولی قطره های بعدی هم...!
از خوشحالی داشتم پر در می آوردم ... همان لحظه از ته دلم گفتم :
" خدای مهربونم شکرت "
خدا بیشتر از آنچه می گویند مهربان است.
باران ، آب بازی خدا با فرشته هاست.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
فهرست موضوعی یادداشت ها
اشتراک